-
سلام 90 : یک قصه ی ...
دوشنبه 1 فروردین 1390 18:11
حیفم اومد که توی اولین روز از سال 90 یا به عبارت دیگه اولین روز از دهه 90 هم یه پست توی وبلاگم نفرستم ! یه چیزی از این عید رو خیلی دوست دارم ! بر عکس سال 89 که از همون وقتی که داشت شروع میشد بهم انرژی منفی داد ! عید امسال یه جورایی خیلی انرژی مثبت بهم داد، البته شاید هم زیاد نبوده ! اما واسه من خیلی بیشتر از سال پیش...
-
خداحافظ 89
یکشنبه 29 اسفند 1389 16:51
خب دیگه ! امروز آخرین روز سال 89 ـه ؛ همون قدری خداحافظی کردن با سال 89 واسم آسونه که سلام کردن به سال 90 ! راستش سال 89 رو دوست نداشتم، واسه من یکی که سال بدی بود، شاید بدترین سال عمرم ! اتفاقای بدی واسم افتاد، اتفاق های خوبش هم چیز دندون گیری نبود، امسال یه جورایی واسم تکراری بود ... ولی امسال انگیزه هام و امیدهایی...
-
چهارشنبه سوری ...
سهشنبه 24 اسفند 1389 13:06
اولین چهارشنبه سوری که یادم میاد فکر می کنم مال خیلی وقت پیش بود ! یادمه توی کوچه مون سه تا آتیش درست کرده بودن که خیلی بزرگ بود، شاید دو برابر قد من ! نمی دونم شایدم قد من خیلی کوتاه بوده ! اون موقع من هنوز اونقدر بزرگ نشده بودم که بتونم از روی آتیش بپرم یا خیلی شیطونی کنم ولی تنها چیزی که از اون موقع خوب یادم مونده...
-
انتخاب معنا دار داداش کوچولوم !
شنبه 21 اسفند 1389 01:59
من یه داداش کوچکتر از خودم دارم که تازه امسال رفته کلاس اول ! خدا رو شکر، گوش شیطون کر (!) نسبت به بچه های لوس این دوره زمونه و نسبت به سنش خیلی فهمیده و باهوشه و واقعا تاحالا چندین و چند بار من رو به فکر فرو برده و باعث شده چیزایی که قبلا بهشون کمتر توجه می کردم بیشتر بهشون فکر کنم ! امروز بردمش توی یکی از این مغازه...
-
حریص محسن چاوشی
پنجشنبه 19 اسفند 1389 14:43
این چند روزه باقی مونده از سال 89 بازار موسیقی حسابی داغ شده ! خیلی از خواننده ها آلبوم های جدیدشون رو منتشر کردن که البته بیشترشون به نظرم کارای سطح پایینی هستن ! خب در نتیجه وقتی آلبوم محسن چاوشی هم بین این ها باشه آدم حداقل میدونه که یه چیز به درد بخور واسه گوش کردن می تونه پیدا کنه ! این روزها دارم آلبوم «حریص»...
-
آخرین فیلم : طلا و مس
یکشنبه 24 بهمن 1389 02:28
الان بازار فیلم های جشنواره 29 فجر داغه ولی من تازگی دوتا از فیلم های جشنواره 28 فجر رو دیدم ! من اصولا فیلم های ایرانی خیلی کم می بینم، فقط هم سعی می کنم که وقتم رو به فیلم های خوب ایرانی اختصاص بدم و از فیلم هایی که واقعا حتی اسم سینمایی هم نمیشه روش گذاشت و متاسفانه توی سینمای این چند سال ایران هم کم نیست دوری کنم...
-
آدامس بی مزه ...
چهارشنبه 20 بهمن 1389 02:32
تازگی ها یه چیز جدید رو دارم توی روح و روانم تجربه می کنم ! یه حس تلخ ... البته مطمئنم که مقطعی هستش و از بین میره و علتش هم تغییرات زیاد فرم زندگی و پوزیشن های روحی هستش که این چند سال مجبور بودم داشته باشم که البته واسه خودم خیلی جالبه ! حس می کنم که زندگیم مثل آدامسی شده که شیرینی ش رو از دست داده و بی مزه شده ولی...
-
آخرین فیلم : Inception
چهارشنبه 13 بهمن 1389 16:42
یکی از آخرین فیلم هایی که دیدم فیلم Inception یا همون «سرآغاز» بود به کارگردانی کریستوفر نولان. از همین اولش باید بگم که با دیدن این فیلم یکی از بهترین تجربه های فیلم دیدنم رو توی چند سال اخیر به دست آوردم ! واقعا یکی از بهترین فیلم هایی بود که تا حالا دیدم. کمتر فیلمی رو دیده بودم که اینقدر حساب شده مهندسی شده باشه !...
-
تصادف کردم !
دوشنبه 11 بهمن 1389 00:22
آقا چشمتون روز بد نبینه ! الان چهار ساله که گواهینامه گرفتم عین چهار سالش هم پشت فرمون بودم ! تا حالا تصادف به این خفنی نکرده بودم ! خدا رو شکر تصادف ماشین به ماشین بود و هیچ موجود زنده ای آسیب ندید ! توی تصادف هم من مقصر بودم هم اون طرف ! علتش هم فقط این بود که عجله داشتم و سرعتم زیاد بود ، خیلی هم زیاد ! گلگیر جلو...
-
عشق فیلم !
پنجشنبه 7 بهمن 1389 16:04
من از وقتی که یادم میاد عاشق فیلم و سینما بودم ! حالا دیگه بعد از این همه سال و این همه فیلم دیدن به خودم این اجازه رو می دم که خودم رو یه فیلم بین حرفه ای و یه طرفدار پر و پا قرص سینما معرفی کنم ! همیشه توی زندگیم منتظر تجربه های جدید بودم ! تجربه های مختلف و بعضی موقع ها تجربه های نامتعارف که شاید کسی دوست نداشته...
-
سی دی ماه !
پنجشنبه 30 دی 1389 20:26
امروز آخرین روز از اولین ماه از آخرین فصل از آخرین سال دهه 80 هجری شمسی بود !
-
آرزوها !
پنجشنبه 23 دی 1389 01:17
همه ی آدما آرزوهایی دارن ! همه دوست دارن خیلی اتفاق ها واسشون بیفته و توی خیلی از موقعیت ها قرار بگیرن. خب منم مثل همه. ولی من دو تا اتفاق هستش که همیشه آرزو می کنم ای کاش هیچ وقت توی زندگیم نیوفته ! اتفاقایی که حتی فکر کردن بهشونم باعث عذابم میشه ! چه برسه که بخوام بنویسمشون ...
-
نقطه تقاطع !
دوشنبه 20 دی 1389 22:23
نمی دونم چرا تازگی ها همش منتظر یه چیزی هستم ! یه اتفاق یه برخورد یه آدم یا ... نمی دونم واقعا چی ! همش فکر می کنم باید یه چیزی بشه ، یه چیز جدید ... تازگی ها بیشتر این حس اومده سراغم ! منتظر یه چیزی ام ! مثلا توی خیابون که دارم میرم بعضی موقع ها یه دفعه میزنه به سرم که راهم رو دورتر کنم ! شاید با این کار به اون چیزی...
-
چقدر از ظرف شستن بدم میاد !
جمعه 17 دی 1389 13:44
وای که چقدر از ظرف شستن بدم میاد ! قربون دونه به دونه سلول های دستای مادرم برم که یه عمر همچین زجری رو تحمل کرده ... + خدا پدر مادر اونی که ماشین ظرفشویی رو اختراع کرد بیامرزه ! باید حتما یکی بخرم ... خوب شد ما زن نشدیم !
-
واقعا دوستی از دوست داشتن میاد !؟
جمعه 3 دی 1389 14:38
یه چیزی همیشه ذهن منو به خودش مشغول می کنه ! اینکه دوست واقعا معنیش چیه !؟ به کی باید بگیم دوست !؟ اصلا دوستی و رفاقت واقعا وجود خارجی داره یا فقط واسه توی فیلماست !؟ تا الان دوستای خیلی زیادی داشتم. با همشون هم مثلا دوست بودم و هستم ، اونا هم با من هیچ مشکلی نداشتن ! ولی سوال اینجاست که واقعا رفاقت یعنی همین ؟! هیچ...
-
برای شما هم اتفاق افتاده ؟!
یکشنبه 10 مرداد 1389 16:20
چند وقتی هست که یه چیزی ذهنم رو مشغول کرده. در واقع یه خاطره از دوران کودکی، ولی نه یه خاطره معمولی ! خاطره ای که مقداری مقادیر ماورایی داخلش هست ! به احتمال زیاد این اتفاق حداقل یک بار برای شما هم پیش اومده ! یه روز بعد از ظهر که فکر می کنم اون موقع کلاس دوم یا سوم بودم، داشتم با دوچرخه ام توی خیابون سر کوچه مون رکاب...
-
بیمه خیلی هم خوبه !
یکشنبه 3 مرداد 1389 19:06
(زمان لازم برای مطالعه : حدود 2 دقیقه و 30 ثانیه) دیشت داشتم کانال های تلویزیون رو اینور اونور می کردم (این فارسی وان رو که نمیشه مثل آدم دید !) یکدفعه دیدم توی یکی از کانال های تلویزیون ایران یه آقایی که فکر می کنم رئیس سازمان تامین اجتماعی بود مهمان یه برنامه مثلا تحلیلی بود. خلاصه این برنامه اینکه هرچی این مجری می...
-
شروع...
شنبه 2 مرداد 1389 17:11
نمی دونم از چی می خوام بنویسم... از وقتی که خیلی کوچیک بودم دفتر خاطرات داشتم ولی دیگه پنچ شش ساله که چیزی توش ننوشتم؛ نمی دونم علتش چیه، شاید یکی از علت هاش همین اینترنت باشه. نوشتن رو دوست دارم. یه جورایی آرومم می کنه. واسم مهم نیست که نوشته هام رو کسی بخونه یا نه ! چون واسه دل خودم می نویسم و البته اینم نمی تونم...