فـــرامـــوشـــی

می نویسم که یادم بمونه...

فـــرامـــوشـــی

می نویسم که یادم بمونه...

انتخاب معنا دار داداش کوچولوم !

من یه داداش کوچکتر از خودم دارم که تازه امسال رفته کلاس اول ! خدا رو شکر، گوش شیطون کر (!) نسبت به بچه های لوس این دوره زمونه و نسبت به سنش خیلی فهمیده و باهوشه و واقعا تاحالا چندین و چند بار من رو به فکر فرو برده و باعث شده چیزایی که قبلا بهشون کمتر توجه می کردم بیشتر بهشون فکر کنم !
امروز بردمش توی یکی از این مغازه های محصولات فرهنگی (!) تا طبق قولی که بهش داده بودم یه فیلم انیمیشن (همون کارتون خودمون!) براش بخرم ! مغازه دار فیلم های جدیدش رو چیده بوده توی یکی از ویترین هاش. بهمون فیلم هایی که جدید اومده رو معرفی کرد، منم خب به خاطر اینکه بالاخره یه دستی توی فیلم و سینما دارم و می دونستم که کدوم یکی از فیلم ها قشنگتره، سه تاشون رو به داداشم نشون دادم و گفتم یکی از اینا رو انتخاب کن تا واست بگیرم ! داداش جان ما سرش توی ویترین بود و داشت کارتون ها رو نگاه میکرد که مغازه دار زرنگی کرد و یکی از فیلم هایی که کاورش رو جوری ساخته بودن که شبیه کاردستی بود و از لحاظ دکوری شکل قشنگی داشت برداشت و باز کرد به داداشم نشون داد و گفت اینم هست !
ولی من چون می دونستم که اون قشنگ نیست باز اون سه تا که خودم می دونستم قشنگه رو بهش نشون دادم و گفتم کدومش رو برات بگیرم !؟ این صحنه خوب یادمه که من از بالا داشتم به داداشم نگاه میکردم، اونم دوتا دستش رو گذاشته بود روی ویترین و داشت اون تو رو نگاه میکرد ! یه لحظه احساس کردم که داره پیش خودش دو دوتا چارتا میکنه ولی اهمیت ندادم ! خلاصه مغازه داره اومد و از داداشم سوال کرد که کدوم رو می خوای عمو ؟! یه لحظه به صورت داداشم نگاه کردم دیدم صورتش مثل آدمایی شده که می خوان یه تصمیم بزرگ بگیرن ! خیلی متفکر و جدی در عین حال معصوم و پاک !

داداشم دستش رو روی شیشه ویترین حرکت داد و انگشت اشاره ی فسقلیش رو به طرف یکی از اون فیلم هایی که بهش گفته بودم برد ! فروشنده دستش رو برد توی ویترین و بهش گفت این عمو !؟ داداشم چیزی نگفت و دوباره با دستش به کارتون بغلی که همونی بود که کاورش گول زننده بود و فروشنده بهش نشون داده بود اشاره کرد !
خلاصه من همون که انتخاب کرد رو واسش خریدم ! توی ماشین هم یه کوچولو با لحن دوستانه دعواش کردم که چرا اینو گرفتی و این قشنگ نیست و فقط جلدش قشنگه و از این حرفا ...
حالا دلیل این که این همه توضیح دادم این بودم که بعدا دادشم رو با بچه گی های خودم مقایسه کردم ! واقعا بچه های این دوره زمونه چقدر عوض شدن ! ما وقتی بچه بودیم اگر از بین سه تا چیز حق داشتیم یکی رو انتخاب کنیم کلی کلاهمون رو مینداختیم بالا که مجبور نیستیم همونی که بزرگترمون انتخاب میکنه رو داشته باشیم ولی بچه های حالا حرف حرف خودشونه ! اتفاقا بعدا خیلی از این کار داداشم خوشم اومد ! آخه اون مثل بچه های دیگه امروزی نیست که لوس و خود رای باشن ولی این کارش واقعا منو به فکر برد ! به این فکر که شاید مشکل الان نسل ما که بچه های قدیم هستیم هم همینه ! اینه که همونی که واسمون انتخاب میکنن رو سعی می کنیم باهاش کنار بیایم ولی بچه های حالا دیگه فقط اونی که خودشون دوست دارن رو انتخاب می کنن و این به نظرم واقعا برای این بچه ها که قراره چندسال دیگه بیان و نیروهای جوون و تازه نفس این جامعه بشن خیلی خوبه، خیلی خوب ...

نظرات 5 + ارسال نظر
moshoooo شنبه 21 اسفند 1389 ساعت 16:20 http://www.moshoooo.blogfa.com

سلاااااااااااام
چه داداش خوبی داری که به یک فیلم قانع شد و 4تا فیلم ها را انتخاب نکرد به بهانه ی که دلت نشکنه
زمونه عوض شده

یکی یکشنبه 22 اسفند 1389 ساعت 00:55 http://cloudy2010.blogsky.com

بچه های این دوره کلی فرق دارن ...
البته باید هم اینطور باشه چون با سرعتی که تکنولوژی و دنیا داره پیشرفت میکنه خب باید هم مغزها باز تر بشه، تفاوت داشته باشن...
از قسمت آخر پستتون خوشم اومد ... واقعا همینطور بود!
اما من نسل خودمون رو بیشتر دوست دارم ...
اینکه وسایل بازیمون سی دی و انیمیشن و بازی های رایانه ای و این حرفا نبود
وسایل بازی واقعی بود
کارتن هایی که برای ما پخش می کردن از زندگی واقعی حکایت میکرد
شاید به همین خاطره که ماخاطرات دوران بچگیمون رو یادمونه
تمام کتابهای دبستان رو حفظیم حتی بعد از این همه مدت و می تونیم داستان هاشو تعریف کنیم
اینقدر که بهمون مشق می گفتن و مجبور بودیم بنویسیم دیگه فراموش نمی کردیم
من دوران خودمون رو بیشتر دوست دارم چون ما خیلی خاطره داریم اما بچه های الان خاطره ای براشون نمی مونه که فردا تعریف کنن...
بچه های الان یه کم خشکن
ما درکمون تو سختی ها بالاتر از بچه های الان بود
خدا برادرتون رو حفظ کنه

[ بدون نام ] دوشنبه 23 اسفند 1389 ساعت 21:09

زیبا ترین سلام دنیا طلوع خورشید است. آن را بدون غروبش تقدیمت میکنم
با یک آپ جدید منتظر حضور پر رنگ و قشنگتون هستم
با یادگاری های منحصر به فرد خوشحالم کن
منتظرم

moshoooo دوشنبه 23 اسفند 1389 ساعت 21:12 http://www.moshoooo.blogfa.com

ببخشی یادم رفت اسمو بنویسم
پیر شدم

نیاز سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 15:17 http://natorshide.blogfa.com

ا چه جالب. داداشه منم اینجوریه . ولی من هیچ وقت اینجوری که شما فکر می کنی فکر نکرده بودم.

حالا به نظرت من خوب فکر کردم یا بد !؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد