فـــرامـــوشـــی

می نویسم که یادم بمونه...

فـــرامـــوشـــی

می نویسم که یادم بمونه...

آخرین فیلم : طلا و مس

الان بازار فیلم های جشنواره 29 فجر داغه ولی من تازگی دوتا از فیلم های جشنواره 28 فجر رو دیدم ! من اصولا فیلم های ایرانی خیلی کم می بینم، فقط هم سعی می کنم که وقتم رو به فیلم های خوب ایرانی اختصاص بدم و از فیلم هایی که واقعا حتی اسم سینمایی هم نمیشه روش گذاشت و متاسفانه توی سینمای این چند سال ایران هم کم نیست دوری کنم !
خب فیلمی که می خوام چند کلمه درباره اش بنویسم فیلم «طلا و مس» هست. فیلمی از همایون اسعدیان. همونجوری که خود فیلم ساده و بدون ادعا داره کارش رو انجام میده منم خیلی ساده باید بگم که طلا و مس فیلم خوبی هست و برای سینمای امروز ایران هم فیلم شریفی هست.
فیلم درباره زندگی و خانواده یک طلبه هستش و مشکلاتی که بعد از یک تغییر و جابه جایی، برای همسرش و درپی اون برای خودش پیش میاد ! فیلمنامه فیلم بد نیست ولی مشکل بزرگ و عمده فیلم اینکه هیچ لزومی به استفاده از یک طلبه و روحانی واسه نقش اصلی فیلم نبوده و به نظرم این کار بیشتر به خاطر گیشه بوده ! به خاطر اینکه مردم روی این طبقه از جامعه یه جورایی حساس هستند و از زمان مارمولک به بعد هم این حساسیت ها بیشتر شده !

ادامه مطلب ...

آدامس بی مزه ...

تازگی ها یه چیز جدید رو دارم توی روح و روانم تجربه می کنم ! یه حس تلخ ...
البته مطمئنم که مقطعی هستش و از بین میره و علتش هم تغییرات زیاد فرم زندگی و پوزیشن های روحی هستش که این چند سال مجبور بودم داشته باشم که البته واسه خودم خیلی جالبه ! حس می کنم که زندگیم مثل آدامسی شده که شیرینی ش رو از دست داده و بی مزه شده ولی بازم دلم نمی خواد که بندازمش دور و هنوزم می خوام که داشته باشم ش !
شرح دادن این حس خیلی سخته ! احساس می کنم که توی یه استادیوم پر از آدم هستم ولی بازم تنهام ! حس می کنم اونی نمیشه که من دلم می خواد ! یه جور حس دوگانگی یا حتی چند گانگی دارم ! احساس می کنم که از راه رفتن خسته شدم ولی هنوزم خیلی مشتاقم که ببینم آخر این جاده که توش پا گذاشتم چیه در عین حال هم از رفیق های نیمه راه خسته شدم ! حس می کنم باید خیلی چیزا رو به یکی بگم ولی کسی نیست که درکم بکنه ...
خودم هم اگه این چیزا رو بخونم میگم که اینا نشونه های بیماری روحی روانیه ! ولی واقعا این طور نیست چون خیلی کم پیش میاد که این حس تمام وجودم رو بگیره ! اما امروز دلم می خواست که یه تپه یا بلندی پیدا کنم که شهر از اونجا معلوم باشه، تنهایی برم بالای اون بشینم و رفتن روز و اومدن شب رو تماشا کنم و فکر کنم و فکر کنم و فکر کنم ...

آخرین فیلم : Inception

 Inception

 

یکی از آخرین فیلم هایی که دیدم فیلم Inception یا همون «سرآغاز» بود به کارگردانی کریستوفر نولان. از همین اولش باید بگم که با دیدن این فیلم یکی از بهترین تجربه های فیلم دیدنم رو توی چند سال اخیر به دست آوردم ! واقعا یکی از بهترین فیلم هایی بود که تا حالا دیدم. کمتر فیلمی رو دیده بودم که اینقدر حساب شده مهندسی شده باشه ! آدم بعد از دیدن این فیلم پیش خودش میگه: واقعا یک کارگردان چقدر می تونه باهوش و ذکاوت و کاربلد باشه که بتونه همچین فیلمی رو بسازه ! من بار اولی که این فیلم دو ساعت و نیمی رو دیدم انقدر لذت بردم و خوش اومده بود که تمام روز بعدش ذهنم رو مشغول کرده بود و رفتم کلی مطلب درباره این فیلم و خود کریس نولان خوندم و آخرشب هم برای بار دوم فیلم رو دیدم و به همون اندازه بار اول ازش لذت بردم !
Inception فیلمی هستش که قشر بزرگی از جامعه فیلم بین ها رو در بر میگیره ! سرآغاز فیلمیه تخیلی، اکشن، علمی، درام و البته جوری ساخته شده که چندین ساب – ژانر رو هم در برمیگیره ! و واقعا این هنر فیلمساز رو با قدرت تمام به بیننده ثابت میکنه که تونسته فیلمی بسازه که بین بیشتر مقوله های اصلی سینما تعادل برقرار کنه ! فیلمنامه این فیلم هم خود کریس نولان نوشته و من جایی خوندم که این ایده اولین بار در دانشکده و به خاطر یکی از خواب هایی که خودش دیده بوده به ذهنش رسیده و از چند سال بعد هم شروع به نوشتن فیلمنامه کرده و حین ساختن فیلم های دیگش برای چندین سال روی این فیلمنامه کار میکرده ! و ساخت همچین فیلمی هم یکی از آرزوهاش بوده ! این فیلم تا الان بزرگ ترین فیلم نولان بوده ! البته امیدواریم که بازم از این ایده ها توی چنته داشته باشه ! 


ادامه مطلب ...

تصادف کردم !

 

آقا چشمتون روز بد نبینه ! الان چهار ساله که گواهینامه گرفتم عین چهار سالش هم پشت فرمون بودم ! تا حالا تصادف به این خفنی نکرده بودم ! خدا رو شکر تصادف ماشین به ماشین بود و هیچ موجود زنده ای آسیب ندید !
توی تصادف هم من مقصر بودم هم اون طرف ! علتش هم فقط این بود که عجله داشتم و سرعتم زیاد بود ، خیلی هم زیاد ! گلگیر جلو سمت چپ ماشین من خورد به گلگیر عقب سمت چپ ماشین طرف ! جوری بود که بعد از ضربه ماشین طرف مثل ماشین اسباب بازی حدود 90 درجه چرخید !
درسته خسارت دیده بودم ولی خود تصادف خیلی حال داد !! صحنه ی خیلی اکشن و شاخی بود ! حس خیلی جالبی بود ! البته اولش اینجوری فکر می کردم ! ولی بعدش که دردسرهای توی بیمه و خسارت و ناراحتی های بعدش رو تجربه کردم دیگه نظرم عوض شد !
یه پیشنهاد بهتون می کنم ! موقعی که چراغ زرده و می خواد که قرمز بشه اگر مطمئن نیستید که رد می شید حتما پشت چراغ بایستید ! حتی اگه خیلی عجله دارید و سرعتتون بالاست و ، ماشینی سوار می شید که دست ایرانی توش برده شده !