فـــرامـــوشـــی

می نویسم که یادم بمونه...

فـــرامـــوشـــی

می نویسم که یادم بمونه...

آدامس بی مزه ...

تازگی ها یه چیز جدید رو دارم توی روح و روانم تجربه می کنم ! یه حس تلخ ...
البته مطمئنم که مقطعی هستش و از بین میره و علتش هم تغییرات زیاد فرم زندگی و پوزیشن های روحی هستش که این چند سال مجبور بودم داشته باشم که البته واسه خودم خیلی جالبه ! حس می کنم که زندگیم مثل آدامسی شده که شیرینی ش رو از دست داده و بی مزه شده ولی بازم دلم نمی خواد که بندازمش دور و هنوزم می خوام که داشته باشم ش !
شرح دادن این حس خیلی سخته ! احساس می کنم که توی یه استادیوم پر از آدم هستم ولی بازم تنهام ! حس می کنم اونی نمیشه که من دلم می خواد ! یه جور حس دوگانگی یا حتی چند گانگی دارم ! احساس می کنم که از راه رفتن خسته شدم ولی هنوزم خیلی مشتاقم که ببینم آخر این جاده که توش پا گذاشتم چیه در عین حال هم از رفیق های نیمه راه خسته شدم ! حس می کنم باید خیلی چیزا رو به یکی بگم ولی کسی نیست که درکم بکنه ...
خودم هم اگه این چیزا رو بخونم میگم که اینا نشونه های بیماری روحی روانیه ! ولی واقعا این طور نیست چون خیلی کم پیش میاد که این حس تمام وجودم رو بگیره ! اما امروز دلم می خواست که یه تپه یا بلندی پیدا کنم که شهر از اونجا معلوم باشه، تنهایی برم بالای اون بشینم و رفتن روز و اومدن شب رو تماشا کنم و فکر کنم و فکر کنم و فکر کنم ...

نظرات 4 + ارسال نظر
نیاز چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 13:54 http://natorshide.blogfa.com

سلام.
اینا اصلا نشونه ی بیماری روحی روانی نیست. مطمئن باش.سراغ بیشتر ادما هم میره. به قول خودتون مقطعی هست و از بین میره . فقط سعی کن یه نفر رو پیدا کنی و باهاش حرف بزنی. شاید انگیزه ات رو از دست دادی . دنبال یه هدف جدید باش. زندگی باید هیجان داشته باشه/
لینکت می کنم.

نسرین چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 16:25 http://cloudy2010.blogsky.com

سلام
فکر به افسردگی ، خودش افسردگی میاره!
تنهایی زیاد خوب نیست اما تنها بودن خیلی چیزها رو به آدم یاد میده . تنها بودن بهتر از بودن با آدم های موقتیه! آدمهای شارژی
بهتره نذارید دلتون و ذهتون به هرچی که میخواد فکر کنه ! هر چیزی رو واردش نکنید.
به زندگی قشنگ نگاه کنید و برای فراموشی چیزهای آزاردهنده به دنبال هدف خوبی باشید که تمام تمرکز شما رو بطلبه!
یه وقتایی حسی که دارید حس بدی نیست اگه کنترل بشه.

اتفاقا من وقتی این مطلب رو می نوشتم حتی باسه یک ثانیه هم به افسردگی فکر نکردم ! من آدم غمگین و گوشه گیری نیستم و اتفاقا زندگی نسبتا شادی دارم ! ولی بعضی موقع ها به خاطر یه اتفاقایی یه همچین حس هایی رو ته دلم احساس می کنم...
البته فکر می کنم که تنهایی (که خیلی دوستش دارم) باعث شده که یه مقدار روحیه ام نازک بشه !

نسرین چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 20:34 http://cloudy2010.blogsky.com

خوبه که شما فکرش رو هم نکردید و شاد هستید. خب تو زندگی هم اتفاقات خوشایند هست هم ناخوشایند . هم ناراحتی هم شادی
پس این حسی که دارید عادیه !
ما باید تحملمون رو بالا ببریم
نه .... تنهایی همیشگی خوب نیست. اما در مورد نحوه ی پر کردنش نباید سهل انگاری کرد.

بله. شما درست می گید، با نظرتون موافقم...

نیاز چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 20:59

خب به هر حال یکی از خاصیت وبلاگ نویسی همینه که حرفایی که نمی تونی رو در رو به کسی بگی یا کلا کسی رو پیدا نمیکنی که بگی همین جا بنویسی تا هم خودت سبک شی هم از تجربیات و حرفای دیگران استفاده کنی.

بله. یکی از علت های علاقه من به وبلاگنویسی هم همینه. ولی به نظرم وبلاگ هیچ وقت نمیتونه مثل حرف هایی که توی یک دوستی گرم و صمیمی زده میشه آدم رو سبک کنه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد