فـــرامـــوشـــی

می نویسم که یادم بمونه...

فـــرامـــوشـــی

می نویسم که یادم بمونه...

انتهای خیابان هشتم ؛ ابتدای خیابان واقعیت

دیروز چندتا از آشناها ما رو مجبور کردن که بریم سینما؛ من خیلی به فیلم و سینما علاقه دارم ولی توی ایران، مخصوصا پنج شش سال اخیر به جز چند مورد چیزی ندیدم که این علاقه منو ارضا کنه ! به همین خاطر کمتر سینما میرم. در هر صورت ما رفتیم سینما و چون فیلم رو دخترای جمع ما انتخاب کرده بودن من منتظر یه فیلم مسخره بودم ! چون معمولا دخترا به خاطر یه بازیگر مرد که اتفاقا هیچی هم از بازیگری حالیش نیست و با پارتی و پول یا به خاطر فیزیکش بازیگر شده؛ فیلم رو انتخاب می کنن !

رفتیم فیلم «انتهای خیابان هشتم» رو دیدیم. بر خلاف پیش بینی من فیلم بسیار خوبی بود و جاذبه و کشش بالایی داشت و کارگردانیش هم تقریبا خوب بود. از همه بهتر بازی همه بازیگرای فیلم بود که خیلی عالی ارائه شده بود. کلا فیلم خوبی بود. نمی خوام زیاد در مورد فیلم حرف بزنم ولی یه چیزی که باید بگم اینه که همیشه وقتی کارگردان می تونه درباره یه تابو یا یه چیزی که نگاه بدی بهش هست فیلمی بسازه و گوشه ای از درد یه قشر رو به تصویر بکشه فیلم، فیلم خوبی از آب در میاد. به این خاطر که توی ایران این مسائل برای کارگردان ها تازگی داره و باعث انگیزه میشه واسشون و نهایت تلاششون رو می کنن؛ البته نه فقط کارگردان کلا همه عوامل فیلم. دلیل دیگه هم حساسیت موضوع فیلم هست که کارگردان و نویسنده مجبورن خیلی دقت و تامل داشته باشن روی فیلم و وقت بذارن تا فیلم شون با این همه محدودیت دست و پاگیری که دارن جور در بیاد !

همین فیلم انتهای خیابان هشتم اگر این همه فیلتر جلوی راهش نبود و می تونست به یه چیزایی مستقیما اشاره کنه و مجبور نبود اشاره خیلی کوچک و از پشت پرده به قضیه هایی مثل خودفروشی و تن فروشی و یا مسائل دیگه مرتبط با فیلم مثل قمار و مسابقات زیرزمینی و ... بکنه بسیار فیلم بهتری می شد و چه بسا می تونست تو دنیا حرفی برای گفتن داشته باشه ولی حیف که هنوزم حداقل صد سالی از دنیا عقب هستیم ...

کارگردان فیلم پایان فیلم رو باز گذاشت ! یعنی که آقا شما هر جوری خودتون دوست دارین فکر کنید ! البته نتیجه بد نبوده ولی به نظر یکی از علت های عمده که این تصمیم رو گرفته محودیت هایی بوده که داشته ! چون آخرش یا باید یه صحنه انفجار عظیم رو نشون میداد که معلومه پولش رو نداشتن و همینطور امکاناتش رو ! یا اینکه باید آخرش یه صحنه س.ک.س رو نشون میدادن که خب توی ایران مثل این می مونه که جای زمین و آسمون عوض بشه !


شازده کوچولو ...

کتاب شازده کوچولوکتاب شازده کوچولو نوشته آنتوان دوسنت اگزوپری رو حدود ده سالی بود که داشتم ولی اون رو تا حالا نخونده بودم متاسفانه ! نمی دونم چرا ! ولی چند روز پیش بدون اینکه قصد خوندن کتاب رو داشته باشه اتفاقی پاراگراف اول داستان ـش رو خوندم و چقدر زیبا بود؛ نتونستم ازش دل بکنم.
هنوز تمومش نکردم ولی واقعا دارم از کلمه به کلمه ش لذت می برم، چقدر طرز فکر نویسنده کتاب و موضعی که نسبت به آدم ها یا به قول خودش آدم بزرگ ها گرفته به طرز فکر من نزدیکه !
یه قسمتی از کتاب رو اینجا می نویسم که خودم تا حالا یه کم بیشتر از بقیه کتاب نظرم رو جلب کرده، ترجمه بسیار خوب آقای محمد قاضی ...
  • ... من اگر این جزئیات را درباره ستاره « ب 612 » برای شما نقل کردم و اگر شماره آن را به شما گفتم برای آدم بزرگ ها است. آدم بزرگ ها ارقام را دوست دارند. وقتی با ایشان از دوست تازه ای صحبت می کنید هیچوقت به شما نمی گویند که مثلا آهنگ صدای او چطور است؟ چه بازی هایی را بیشتر دوست دارد؟ آیا پروانه جمع می کند؟ بلکه از شما می پرسند: « چند سال دارد؟ چند برادر دارد؟ وزنش چقدر است؟ پدرش چقدر درآمد دارد؟ » و تنها در آن وقت است که خیال می کنند او را می شناسند. اگر شما به آدم بزرگ ها بگویید: « من خانه ی زیبایی دیدم پشت بامش کبوتران ...»، نمی توانند آن خانه را در نظر مجسم کنند. باید به ایشان گفت: «یک خانه ی صدهزار فرانکی دیدم! » آن وقت به بانگ بلند خواهند گفت: به به ! چه خانه ی قشنگی !
  • همین طور اگر شما به ایشان بگویید: « دلیل اینکه شازده کوچولو وجود داشت این است که او بچه شیرین زبانی بود و می خندید و گوسفند می خواست و هر کس که گوسفند بخواهد دلیل بر این است که وجود دارد.» شانه بالا می اندازند و شما را بچه می پندارند ! ولی اگر به ایشان بگویید: « سیاره ای که شازده کوچولو از آنجا آمده ب612 است» باور خواهند کرد و شما را از شر سوال های خود راحت خواهند گذاشت. آدم بزرگها همین طورند. نباید از ایشان رنجید. بچه ها باید نسبت به آدم بزرگها خیلی گذشت داشته باشند ...

دوست پسر دوست دخترهای عزیز لطفا رعایت کنید !

بدم میاد از این پسرهای ندید بدید که بر می دارن دوست دخترشون رو سوار ماشین شون می کنن و با بیست کیلومتر سرعت حرکت می کنن و یه خیابونو به گه می کشن ! انقد بدم میاد، انقد حرص می خورم از دستشون !

پی نوشت : مطلب بالا رو اولش که عصبانی بودم نوشتم! بعد که یه کم فکر کردم به این نتیجه رسیدم که خب بیچاره ها چکار کنن ! تو این مملکت هیچ جایی نیست که طرف بتونه راحت و بدون استرس با دوست دختر یا دوست پسرش دو کلوم صحبت کنه ! طرف حاضره از نون شبش بزنه بره بنزین لیتری هفتصد تومن بریزه تو حلقوم ماشین تا بتونه یه کم تو این خیابونا چرخ بزنه و با دوستش حرف بزنه ! همشون هم فحش هایی که راننده های پشت سرشون تو دلشون بهشون میدن رو به جون می خرن و یواش حرکت می کنن واسه اینکه چند دقیقه ام که شده بیشتر باهم باشن ...

جالبیش اینه که اگه ماشین رو پارک کنن و بشینن توش صحبت کنن احتمال اینکه برادران یابوسوار انتظامی بهشون گیر بدن صد برابر بیشتر از موقع حرکت ماشینه ! میگن آدم همش باید در حرکت باشه ها ! ...

آخخخیییی !! خب گناه دارن بیچاره ها؛ من که در همین لحظه دگرگون شدم و اگه بازم از این موردها جلو راهم سبز بشه دیگه نه بهش فحش میدم نه براش بوق میزنم ! ولی فقط خداوکیلی خودتون رعایت کنین برین از یه مسیر خلوت تا اینایی هم که عجله دارن به کارشون برسن ...