فـــرامـــوشـــی

می نویسم که یادم بمونه...

فـــرامـــوشـــی

می نویسم که یادم بمونه...

بعضی وقت ها ...

بعضی وقت ها در دیوارهای خونه چقدر زمخت و بی ریخت میشه. آدم فک میکنه دیوارهای خونه مثل فیلم های تخیلی یا ترسناک از چهار طرف دارن بهش نزدیک میشن و هر لحظه ممکنه که آدم این وسط خورد بشه ...

بعضی وقت ها چقدر خیابون موقع شب قشنگ میشه. بعضی وقت ها چقدر دود و دم و هوای آلوده توی خیابون خوشبو و خواستنی میشه ! بعضی وقت ها صدای مردم، بوق ماشین ها، داد و بیداد فروشنده ها، صدای ترافیک و صدای بازی بچه های توی پارک از صدای یه ارکستر صد نفره هم قشنگتر میشه ! بعضی موقع ها نور چراغ های راهنمایی، نور پرژکتورهای توی خیابون، نور ویترین مغازه ها، نور چراغ های ماشین ها، رقص نورها و نور ماه چقدر زیبا میشه ! 

بعضی موقع ها تنهایی پشت فرمون نشستن و توی شب خیابون هارو بالا پایین کردن چقدر آرامبخش میشه. بعضی موقع ها چقدر نگاه کردن به مردم لذتبخش میشه، بعضی ها تنهان، بعضی ها دست تو دست معشوقشون، بعضی ها کنار دوست یا دوستاشون. بعضی وقت ها نگاه کردن به دوتا دوست که زیرنور چراغ روی نیمکت چوبی پارک نشسن و دارن با هم صحبت میکنن ولی تو صداشون رو نمیشنوی و خودت توی دلت به جاشون صحبت میکنی چقدر کار جالب و مفرحی میشه...

بعضی وقت ها ... بعضی وقت ها آدم چقدر دلش برای یه دوست خوب تنگ میشه ...

نظرات 2 + ارسال نظر
moshoooo شنبه 17 اردیبهشت 1390 ساعت 01:09 http://moshoooo.blogfa.com

سلاااااااااااااااااااام
ممنون که اومدی خوشحالم کردی
پست جالبی بود لذت بردم از خوندنش

moshoooo چهارشنبه 28 اردیبهشت 1390 ساعت 17:46 http://www.moshoooo.blogfa.com

"می ترسم!
می ترسم که بازی تمام شود!
لحظه دیدار
دستانم را پنهان می کنم.
مبادا بفهمی،
همه چیزم را باخته ام!"

H`l o,aphg ldal fdhd

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد