فـــرامـــوشـــی

می نویسم که یادم بمونه...

فـــرامـــوشـــی

می نویسم که یادم بمونه...

واقعا دوستی از دوست داشتن میاد !؟

 

یه چیزی همیشه ذهن منو به خودش مشغول می کنه ! اینکه دوست واقعا معنیش چیه !؟ به کی باید بگیم دوست !؟ اصلا دوستی و رفاقت واقعا وجود خارجی داره یا فقط واسه توی فیلماست !؟

تا الان دوستای خیلی زیادی داشتم. با همشون هم مثلا دوست بودم و هستم ، اونا هم با من هیچ مشکلی نداشتن ! ولی سوال اینجاست که واقعا رفاقت یعنی همین ؟!

هیچ وقت اون دوستی رو که دلم می خواست نداشتم ! و از اینم مطمئنم که مشکل از خودم نیست ! دوستی نداشتم که بدونم مثلا اگه دلم بخواد اونو واسه یه دقیقه بغلش کنم منو پس نمیزنه و بهم نمیگه ک--خل ! یا مثلا اگه توی اتوبوس کنار هم نشته باشیم و با هم همسفر باشیم دوستی نداشتم که دلم راضی بشه سرم رو بذارم روی شونه اش و با خیال راحت چشم هام رو بذارم روی هم ! 

از بس با هزار جور آدم تا الان سرکله زدم دیگه برای خودم یه پا روانشناس و جامعه شناس شدم ! آدم ها شاید بتونن با زبونشون دروغ بگن ! ولی چشماشون نمیتونه دروغ بگه ! آیا واقعا دوستی از دوست داشتن میاد !؟ پس چرا من دوستایی داشتم که می دونستم منو فقط به خاطر جیبم می خوان !؟ منو فقط به خاطر قیافه ام یا بدنم می خوان !؟ یا منو واسه حرفه ام یا هنرم می خوان !؟ من باید اسم این ها رو چی بذارم !؟

یادمه بچه که بودیم و ما رو می بردن پارک می رفتیم و به یه بچه دیگه می گفتیم با من دوست میشی ؟! اونم قبول می کرد و می رفتیم با هم بازی می کردیم ! دوستی های الان ارزش یه ثانیه از اون یه ساعت با عشق بازی کردن توی پارک رو نداره ...

نمی دونم ! شاید تعبیر من از دوستی اشتباهه ! ولی هرچی هست همیشه امیدوار بودم یه همچین تعبیری رو توی زندگیم داشته باشه ...