نمیتونم ، بی تو باشم / نه تو خوابُ نه بیداری
نمیدونم تو چرا از / دلِ من فاصله داری
توی آسمونِ رویام / تورو میبینم هنوزم
به امیدِ دیدنِ تو / میگذره این شب و روزم...
واسه چشمای تو باید / با چه حسی بگه این دل
که نفس کشیدنِ من / داره میشه بی تو مشکل
شاید این ، قسمت من بود! / که بمونم تک و تنها...
دیگه طاقتم تمومِ / هی نکن امروز و فردا
میدونم حق با نگاتِ / پیشِ چشمِ تو حقیرم
نمیشه زنده بمونم / اگه دستاتُ نگیرم...
[مسعود سعیدی/قسمت]
پی نوشت : مسعود سعیدی یکی از خواننده های مورد علاقه منه. حس زیادی با گوش دادن آهنگ هاش میگیرم. این هم شعر آهنگ آخرشه که تازگی ها اومد. منتظر انتشار آلبومش توی خرداد ماه هستم ...
بعضی موقع ها آدم خیلی راحت تر می تونه حسش رو با یه آهنگ نشون بده و یا حال و احوالش رو با یه آهنگ کنترل کنه. یه قسمت جدید توی وبلاگ درست کردم برای همین کار ...
امروز اصلا حالم خوب نبود ! به جز سر درد بدنم دیگه جاییش درد نمیکرد ! ولی فکر کنم روحم حالش خوب نبود ...
نمی دونم، احساس می کنم یه چیزی کمه، یه چیزی سر جاش نیست ... نمی دونم شاید دلم یه دوست خوب می خواد. یکی که بتونم حرف هایی که تا حالا به هیچکس نگفتم بهش بزنم. یکی که از این نگران نباشم که به حرف هام بخنده ...
شاید هم نه؛ دوست نه؛ دلم یه آدم خوب می خواد ! یه انسان خوب ...