فـــرامـــوشـــی

می نویسم که یادم بمونه...

فـــرامـــوشـــی

می نویسم که یادم بمونه...

آن مرد با ویلچر آمد ...

واسم عجیب بود. تا حالا ندیده بودم که یکی با ویلچر از وسط یه کوچه که توش تردد ماشین زیاده حرکت کنه ! داشت تند تند با دست هاش تایرهای ویلچر رو چرخ میداد و می رفت. انگار عجله داشت. منم عجله داشتم، برا احتیاط یه بوق زدم و رفتم که از کنارش رد بشم، باید می رفتم داداشم رو از مدرسه می آوردم، با دستش اشاره کرد که بیا برو، یه چیزایی هم داشت زیر لب می گفت که من نفهمیدم ! 
نزدیک مدرسه پارک کردم و منتظر موندم تا زنگ مدرسه بخوره. زنگ خورد و یه تعداد از بچه ها اومدن بیرون. رفتم بیرون وایستادم تا اگه دادشم اومد ببینمش. جلوی من یه پرشیا پارک بود، یکی هم با کت و شلوار و عینک آفتابی کنارش ایستاده بود، دیدم یه پسر کوچولو اومد پرید تو بغلش ! اون آقا با کت و شلوار کیف بچه رو گرفت و داشت میذاشت صندلی عقب که بچه که انگار تازه ماشین رو دیده بود با مشت کوبید به پای باباش و با پرخاش داد زد : اااااااه ! چرا با اون ماشینه نیومدی که سقفش پنجره داشت ؟! باباهه هم کنارش نشست و بوسیدش و یه چیزی بهش گفت و سوار شدن و رفتن !
داداشم هنوز نیومده بود ! همیشه باید نفر آخر بیاد بیرون ! 
داشتم اون طرف خیابون رو نگاه می کردم که یه چیز عجیب دیدم. همون آقایی که توی مسیر روی ویلچر دیده بودم بود ! اون طرف خیابون یه جا پشت ماشین ها ایستاده بود . ویلچرش کامل معلوم نبود ولی من شناختمش ! فکرم مشغول این بود که یعنی این برا چی اومده اینجا !؟ چرا اون عقب ایستاده !؟ که یهو دیدم یکی داره دستم رو تکون میده. برگشتم نگاه کردم دیدم داداشمه. سرش بالا بود و داشت منو نگاه می کرد ! با لبخند گفتم علیک سلام ! سریع گفت سلام ! خودش رو جلو سوار کردم و کیفش رو گذاشتم عقب. خیلی از ماشین ها و سرویس ها دیگه رفته بودن. اومدم کنار در داداشم تا کمربندش رو ببندم. می دونستم تا براش نبندم نمیذاره راه بیوفتم ! کمر بند رو که بستم اومدم بیام سوار ماشین بشم که دوباره چشمم به اون آقای ویلچری افتاد. بهش می خورد سنش طرف پنجاه اینا باشه. دیدم یکی از بچه های مدرسه داره میدوه طرفش ! تا رسید بهش پرید روی پاهاش و بوسیدش ! باباش بود ! تمام موهای بدنم سیخ شد !بچه خیلی خوشحال بود ! اصلا حواسش به اطراف نبود ! نمی دونم شاید چون باباش اومده بود دنبالش خیلی خوشحال بود ! برای چند ثانیه یادم رفته بود نفس بکشم ! با صدای دست داداشم که داشت به شیشه می کوبید به خودم اومدم ! سوار شدم و ماشین رو روشن کردم ولی راه نیافتادم. نمی تونستم به اون پسر و ویلچر نگاه نکنم ! پسره کیفش رو گذاشت روی پای باباش و خودش رفت پشت ویلچر و شروع کرد به هل دادن ! قدش یه کم از خود ویلچر بلندتر بود ! احساس کردم یه چیزی توی گلوم گیر کرده ! وای خدا ...
همینجور داشتم به ویلچر و اون پسر نگاه می کردم که داشت دورتر میشد! معلوم بود که پسره داشت با پدرش حرف میزد. می گفتن و می خندیدن ! معلوم بود خوشحال بود ! یهو با صدای داداشم به خودم اومدم : داداش میشه بریم ؟! همه رفتن ! من گشنمه ! لپش رو گرفتم و بهش گفتم ببخشید عزیزم الان میریم ...
راه افتادم. داداشم گفت: بچه ها میگن قسمت جدید BEN10 اومده ! اگه امروز غذام رو تا آخر بخورم واسم میخری ؟!

تصمیم ...

یه زمان هایی تو زندگی آدم پیش میاد که آدم باید یه تصمیمای سختی بگیره ! تصمیمایی که آینده آدم رو تحت تاثیر قرار میده ! تصمیم هایی که واقعا ریسک های بزرگی هست برای آدم !

یه پیشنهاد کاری بهم شده. نمی دونم باید چکار کنم !؟ مزیت هایی واسم داره که خیلی مفیده، ولی نصف وقتم و میگیره ! اگه بخوام قبول کنم باید خیلی زور بزنم تا به کارهای خودم گره نخوره و همه چی قاطی نشه !

باید فکر کنم، نمی دونم باید چکار کنم ...


روابط و لابی !

همین چند روز پیش بود که توی سایت های خبرگزاری خبرهایی اومد مبنی بر اینکه سه تا سد در جاهای مختلف کشور قبل از اینکه افتتاح بشن (در مورد هر سه تا مطمئن نیستم!) شکستن و باعث ایجاد خسارات زیادی شدند. یا خبرهایی قدیمی تر از شیرین کاری توی مترو اصفهان یا همین یکی دو روز پیش مترو تهران که پر از سیلاب و آب بارون شد ! و ... خبرهای دیگه اینجوری که جالبیش اینه که اکثرا فقط توی اینترنت منتشر میشن و توی تلویزیون کسی چیزی از اون ها نمیگه ! برعکس اگه می خواست افتتاح بشه از یک هفته قبلش توی تلویزیون تبلیغ میشد ! مثل همین چند وقت پیش که یه کشتی خیلی بزرگ که برای ایران بار میاورده توسط دزدان دریایی سومال دزدیده شد ولی از این دزدیده شدن توی تلویزیون ایران کسی چیزی نگفت ! اما بعدا وقتی نیرو دریایی تونستن کشتی رو دوباره پس بگیره، حالا شانسی بود یا نه کاری نداریم !، در کمال تعجب یکی دو روزی توی تلویزیون ایران داشتن روش مانور میدادن و بهش افتخار می کردن ! 
جدای از این موضوع پیچیده خبررسانی توی ایران. من می خوام درباره این شیرین کاری ها و خراب کاری هایی که توی پروژه های کشور ایجاد میشه بگن ! مشکل اینه که کارها داره توسط نیروهای غیر متخصص انجام میشه و هیچ کسی سرجای خودش نیست توی مملکت و از اون بدتر اینکه همه می خوان توی کار همدیگه دخالت کنن ! کارها متاسفانه با روابط و لابی میافته دست آدم هایی نا بلد که اگرهم واقعا برای کار زحمت بکشن و عرق بریزن (!) بازم کار اون طوری که باید انجام نمیشه ! چون تخصص ـش رو نداره !
امروز با رئیس یکی از شرکت های بزرگ پیمانکار شهرمون قرار داشتم. به خاطر اینکه یه مشکلی واسشون پیش اومده بود به من زنگ زد تا برم ببینمش ! همین آقا قبل از عید یه سر رسید به من داده که روش یه چیزایی رو طلا کوب کرده اصلا خنده دار ! چندتا چیز انگلیسی هم برای کلاس کار نوشته بود که چیزای مختص تخصص ماست ! در صورتی که خودش هیچ مدرک تخصصی نداره !ولی چون پول داره کارمنداش مهندس مهندس از دهنشون نمیافته ! حالا من باهاش رودر بایستی داشتم وگر نه اگه بهش می گفتم به من بگو اینایی که روی سر رسیدهات دادی چاپ کنن یعنی چی ؟ مخفف چیه؟ چه کاری باهاش انجام میدن؟ به مقدساتم اگه می تونست جواب بده !؟ اما پس چطوری می تونه کارها و پولای گنده بگیره ؟! خب معلومه به خاطر روابط و رشوه و هزار تا چیز پشت پرده دیگه ! اونوقت نیروی متخخص که اتفاقا از همین پول بیت المالی که این آقا داره مفت مفت میگیره واسش خرج شده، باید بیکار باشه یا بره کارگری کنه !

استعدادهایی که، اینجا، کور می شوند ...

یکی از آرزوهای که همیشه داشتم و مثل خیلی دیگه از آرزوهام بهش نرسیدم این بود که بتونم توی حرفه مدلینگ فعالیت کنم ! مدلینگ یا طراحی لباس یا عکاسی مدلینگ ! ولی خب چکاری از دست من بر میاد وقتی دارم جایی زندگی می کنم که این شغل بسیار پر درآمد رو، که کل دنیا تحت تاثیرش هست، اصلا به عنوان یک حرفه هم به حساب نمیارن و حتی به افرادی که می خوان توی این زمینه فعالیت کنن هم توهین میشه و اونا رو تحقیر می کنن و یا می خوان سو استفاده کنن ...

البته توی ایران هم یه کارایی انجام شده ولی متاسفانه به خاطر محدودیت ها و کمبود امکانات و پایین بودن سطح شعور و فرهنگ توی جامعه و نبودن موقعیت برای فعالیت مناسب اصلا موفق نبوده چونکه طبق اصولش نبوده و هیچ شباهتی به اون نمونه های خارج از ایران نداره ! در صورتی که من به این قضیه ایمان دارم که ایرانی ها چه از لحاظ ظاهر چه از لحاظ فیزیک بدن و کلا موارد مرتبط بسیار مستعد هستن و اگه جا واسه فعالیت داشتن چه بسا خیلی از کشورهای دنیا رو می فرستادن تو قوطی !؟ یعنی ما جوون ها که عمرمون مثل باد داره میگذره و استعدادهامون داره یکی یکی کور میشه از جوون های کشورهایی مثل افغانستان و چشم بادومی هایی مثل ژاپن و چین و کره و اندونزی و ... کمتریم !؟ یعنی چهره و فیزیک اونا از ما ایرانی ها بهتره ؟! ولی اونا دارن خیلی راحت توی این زمینه فعالیت می کنن و جدای از یک مارک و استایل خاص دارن کشورشون رو تبلیغ می کنن ! این خیلی مهمه، ولی کیه که اینجا اهمیت بده ...

واقعا من عاشق این کارم و اگر این اسم این حرفم رو تعریف از خود نذارین، مطمئنم که استعداد و هوشی که این کار احتیاج داره رو دارم ! ولی هزار حیف که استعداد و علاقه منم مثل خیلی از جوون های دیگه توی این مملکت به هیچ جایی نمیرسه ! چون آزادی نیست، چون امکانات نیست، چون به علت دیواری که آقایون دور کشورمون کشیدن و عدم صادرات و واردات فرهنگی و اخلاقی و اجتماعی ، سطح تفکر مردمم برای خیلی از کارهایی که اتفاقا خیلی جذاب و پر درآمد هم هست، پایین هست و چندین و چند سال از دنیا عقبه ...

خلاصه که باعث سر دردتون نشم، این عمر گران به سرعت داره میگذره و درهای پیشرفت یکی یکی داره روی جوون های با استعداد این مملکت بسته میشه ! از ما که کم کم داره میگذره! ولی امیدوارم که حداقل نسل بعد از ما به آرزوهاشون برسن و مثل ما استعدادهاشون به خاطر خودخواهی و غرور یه عده که فکر می کنن عالم دهر هستن، کور نشه ...


پی نوشت : دوستان شما دیدید که من توی متن به توهین ها و تحقیرها و سطح پایین شعور بعضی از مردم اشاره کردم ! بفرمایید، شاهد از غیب رسید !  یه آدمی که خیلی علاقه داشته به اعضا و جوارح خواهر و مادرشون توی کامنت اشاره کنه اومده برای این پست من کامنت گذاشته. که البته من کامنتش رو به احترام شما و به خاطر تبلیغ خانواده ش پاک کردم و سانسور شده دوباره خودم توی نظرها فرستادم ! من آدمی نیستم که اهل سانسور باشم ! به احترام شما ادیتش کردم. در مورد نظر این دوستمون هم شما خودتون قضاوت کنین، من صحبتی ندارم ...