این آخریا به خاطر یه پروژه کاری رفتیم یه شب خونه دوستمون. این رفیقمون رو خیلی وقته می شناسم و باهاش تو چندتا پروژه بودیم، بچه خوبیه. چون کار یهو عجله ای شد همین دوستم که اسمش محسنه به من و یکی دیگه از بچه ها گفت آقا شما امروز بیاید خونه ما تا سه تایی سریع تمومش کنیم ! گفت خانواده م رفتن مشهد خودم تنهام. من و دوستم هم از خدا خواسته لباس راحتی برداشتیم و لپتاپ هامون هم زدیم زیر بغل و رفتیم خونشون ! آقا همون اول سریع لباس هامون رو عوض کردیم و به حالت نسبتا راحت، یعنی شلوارک و از این تیشرت ها آستین حلقه ای، در اومدیم ! اتفاقا هوا هم گرم بود ! بعد دیدم محسن هنوز با لباس بیرونه ! بهش گفتم محسن برو لباس هات رو عوض کنیم تا راحت باشی ! بعد دیدم رفت و با یه دست لباس مثل همون تقریبا برگشت ! گفتم الان مثلا لباس راحتی پوشیدی !؟ گفت آره مگه نمی بینی ! گفتم پس اگه لباسای تو راحته لباسای ما چیه پس ؟!
خلاصه سفره دلش رو باز کرد و گفت من اصلا تا حالا شلوارک اینا نه داشتم و نه پوشیدم ! به خاطر اینکه بابام کله ـم رو میکنه ! یه بار خریدم برداشت پاره پوره ـش کرد گذاشت تو ماشینش باهاش شیشه هاش رو تمیز میکنه ! گفت بابام میگه فقط همین جوری لباس بپوشین !
اینجا بود که من جواب چندتا از سوال هایی که درباره محسن تو ذهنم تشکیل شده بود رو بهش رسیدم ! آخه محسن پسر خوشگلیه تقریبا ولی هیچ وقت به خودش نمیرسید مثلا موهاش رو استایل بده یا لباس های رنگی و جدید بپوشه ! مثلا اکثرا لباس آستین بلند میپوشید تازه مینداخت رو شلوارش که پارچه ای بود !
راستش دلم براش سوخت ! چرا بعضی پدر مادرها باید اینجوری باشن !؟ من نمونه های مشابه هم دیدم ! بابا آدم اختیارش دست خودشه ! حالا به خاطر احترام به والدین حرف هاشون رو گوش می کنه ! ولی نباید پدر اینقدر افراطی باشه ! حالا مثلا اگه این شورتک شلوارک بپوشه تو خونه شون تو این تابستون گرم مثلا چی میشه !؟ بابا بعضی ها به خودشون شک دارن خدا وکیلی ! بعضی ها فکر می کنن همه مثل خودشون هستن و مثل خودشون فکر می کنن ! از قدیم میگن کافر همه را به کیش خود پندارد !
تازه این محسن من نمی دونم خواهر مادرش چی میکشن تو خونه شون ! حتما باید تو خونه خودشون هم چادر سرشون کنن ! خلاصه که از این جور پدر مادر ها کم نیس و علت اینکه جامعه ما مریضه هم یکی از دلیل هاش همینه ! به اندازه کافی محدودیت از بالا برامون درست کردن ! حالا یکی بیاد بازم آدم رو محدود تر کنه دیگه نوبره والا ! خدا صبر بده ...
این دوتا کفتر عاشق رو که می شناسین !؟ اینجا اینا دم ساحل هستن! سی سال پیش، قبل انقلاب ایران هم همینجوری بوده ! توی شبکه من و تو یه برنامه نشون دادن به اسم حجاب به زبان ساده ، کلی فیلم های آرشیوی از اون موقع ایران نشون دادن که در تمام مدت برنامه دهن بنده چسبیده بود به زمین و دلم می خواست بزنم تو سر خودم که این مملکت چه مشکلی داشت که این مردم همچین غلطی کردن و حالا ما این همه بدبختیم !؟ تو کلیپ هاش کاملا واضح بود که کسی به کسی کاری نداشت و باحجاب و بی حجاب به صورت کاملا مسالمت آمیز در کنار همدیگه خوش و خرم زندگی می کردن ! (من خواهش می کنم از دوستان اگه کسی ندیده یجوری گیر بیاره و ببینه). ولی الان ما 100 سال از همون سی سال پیش عقبیم و هیچی به این اندازه اعصاب منو --- نمی کنه ...
+ببخشید این پست طولانی شد...
خـوابـم می آید ولـــی، بــی خـوابـــم ...
نمـی دانــم چـرا، تــــرس از چـیـزی شاید،
فـــرامـــوشـــی ...
شاید مـی تـــرسم از اینکــــه، بـخـوابــم و اگر صبـــح بــاز بیـدار شــدم،
حرف هایی که نــگاهــت با نــگاهــم زد را، دیـــگر به یـــــاد نـیـاورم ...
از اونجایی که ما خانوادگی کلا از لحاظ ژنتیکی، ژن رانندگی تو بدنمون هست ! (تف به ریا !) و پسر عمو بنده هم چون هم خون ماست و همینطور وقت و پولش رو داشته که بیشتر به رانندگی اهمیت بده ! امروز مسابقه داشت ماهم رفتیم پیست ببینیم چه گلی به سرمون میزنه !
خیلی هیجان داشت موقع مسابقه ـش ! فقط خیلی بد شانسی آورد و گیربکس ماشینش به دلیل اینکه فشار بیش از حد بهش آورد توی مسابقه خراب شد و واسش مشکل پیش اومد ! اگه نه اول میشد به جای سوم ...
+
یکی رو تو قسمت تماشاچی های پیست دیدم که خیلی دلم می خواست بیشتر باهاش آشنا بشم ! ولی ...
درسته میگن دنیا کوچیکه ولی یعنی انقدر کوچیک هست که یکی بیاد اینجا کامنت بذاره واسم که آقا، فک کنم من همونی باشم که امروز توی پیست دیدی ! ولی نه، امکان نداره ...