خیلی وقته که می خواستم بیام و دوباره توی وبلاگم یه چیزی بنویسم. ولی راستش نمیشد، یا شاید هم نمی تونستم. این اواخر یه تصمیمی گرفتم که شاید این موضوع هم تحت تاثیره همون باشه ...
تصمیم گرفتم که بیخودی حرف نزنم و بیشتر گوش بدم و نگاه کنم ! نمی دونم شاید عجیب باشه شایدم نه. ولی واقعا این تصمیم رو گرفتم و چندین وقت هم هست که دارم اجراش می کنم ! البته من کلا آدم پر حرفی نبودم، شاید توی دسته آدم های کم حرف هم می تونستم قرار بگیرم ! ولی یه جورایی با این کاری که کردم حال می کنم !
این کار رو به خاطر چندین دلیل انجام دادم که متاسفانه نمی تونم همش رو اینجا بگم چون خودم هم چندتاش رو بیشتر نمی دونم ! به هر حال تصمیم خوبیه، آدم واسه فکرهاش و ایده هاش ارزش قائل میشه و بیخودی انرژی مصرف نمی کنه تا لب هاش و زبونش رو به حرکت بیاره و آخرش هم هیچی به هیچی ! کسی حرفش رو نمیفهمه، کسی حالش رو درک نمیکنه، کسی به حرف هایی که برای آدم مهمه اهمیت نمیده و ...
البته منظورم بیشتر توی دنیای واقعی هستش و اینترنت منظورم نبود. توی اینترنت فکر نمی کنم احتیاج باشه که این تصمیم رو عملی کنم .
شاید بهتر باشه اینبار این حرف ها رو فراموش نکنم و کمتر حرف بزنم و بیشتر ببینم و گوش بدم و به چیزایی که می بینم و می شونم و همینطور افکار خودم، بیشتر فکر کنم. شاید یه روزی کسی پیدا شد که با شوق و اشتیاق به حرف هام گوش بده، کسی که منم حرف زدن واسه اون رو پیش خودم کار بی فایده ای فرض نکنم...
اولین چهارشنبه سوری که یادم میاد فکر می کنم مال خیلی وقت پیش بود ! یادمه توی کوچه مون سه تا آتیش درست کرده بودن که خیلی بزرگ بود، شاید دو برابر قد من ! نمی دونم شایدم قد من خیلی کوتاه بوده ! اون موقع من هنوز اونقدر بزرگ نشده بودم که بتونم از روی آتیش بپرم یا خیلی شیطونی کنم ولی تنها چیزی که از اون موقع خوب یادم مونده صمیمیت و محبتی بود که بین مردم و در و همسایه و فامیل بود، درست به گرمی همون آتیش بزرگ ...
تا همین شش هفت سال پیش هم یادمه که چهارشنبه سوری ها خیلی خوش میگذشت و هنوز همه با هم رفیق بودن ! چقدر ترقه می ترکوندیم، چه آتیش هایی درست می کردیم، از سه چهار هفته قبل چهارشنبه سوری برنامه ریزی می کردیم واسش ! چقدر دزدکی و مثل قاچاقچی ها می رفتیم ترقه می خریم و قایم می کردیم ! چه بزن برقصی راه مینداختیم ! البته من از همون اول با رقصیدن و یاد گرفتنش مشکل داشتم ولی ما مجلس رو گرم می کردیم بقیه هم می رقصیدن !
ولی حالا دیگه چهارشنه سوری ها هر سال از سال قبل سردتر و بیخودتر میشه ! اصلا دیگه هیچ کس بهش اهمیت نمیده، دیگه واسه کسی مهم نیست، دیگه هیچ هیجانی واسه چهارشنبه سوری نداریم، دیگه واسش روز شماری نمی کنیم، دیگه حتی مردم از توی خونه هاشون هم رغبت نمی کنن بیان بیرون دم در خونشون واستن فقط تماشا کنن ! همه فقط از پشت پنجره هاشون نگاه می کنن !
چرا اینجوری شده !؟ مگه خون اونایی که چندین سال قبل این همه با شور نشاط این مراسم رو برگزار میکردن از ما رنگین تر بود یا اینکه اونا واسه یه کره ی دیگه بودن !؟ شاید مردم دیگه از شادی و نشاط بدشون میاد ! شاید مردم دیگه خندیدن و شادی کردن یادشون رفته ! چرا دیگه هیچ کس نمیگه «زردی من از تو، سرخی تو از من»!؟دلم به حال بچه های این دوره زمونه میسوزه ...