
تا حالا اتفاق افتاده واستون داشتید تو خیابون راه می رفتید بعد اتفاقی یکی از همکلاسی های دوران دبستان تون رو ببینید !؟ اخیرا این اتفاق واسه من افتاد ! خیلی جالب و باحال بود. یکی دو ساعت داشتیم از خاطرات اون موقع ها می گفتیم و می خندیدیم !
واقعا یادش بخیر، کوچیک که بودیم چه دورانی داشتیم. حالا درسته اون موقع ها مثل حالا این همه امکانات نبود و مثل بچه های این دوره زمونه تو ناز و نعمت نبودیم ولی خداییش خیلی خوش بودیم ! خیلی بهمون خوش می گذشت ! وای من چقد بازیگوش و شیطون بودم بچگی ، بر عکس الان !
بچه ها همش دلشون می خواد زود بزرگ بشن ! ولی تا اونجایی که یادمه هیچوقت این آرزو رو نداشتم چون ذاتا همیشه هرجا بهم خوش بگذره واسم ایده آله ! فارغ از هر مسئولیت و دلمشغولی فکر و ذکرمون فقط بازی بود و بازی ! عجب ... کاش هیچوقت بزرگ نمیشدم ...
پی نوشت : هرچی دنبال یه قالب خوب و خوشگل گشتم تا قالب وبلاگم رو عوض کنم، چیزی که با سلیقه ـم جور بیاد پیدا نکردم !
پیش اومده برام.آدما هر چی بزرگتر میشن افسرده تر میشن.
هر چند که به قول شما مثل الان نیس ولی بهتر بود
بچه بودیم چقدر شیطون و شاد ولی الان نه.دوست داشتم تازه متولد میشدم
دوست داشتم نفس مغرور اول دانشگاه میبودم.
خیلی دوست داشتن هست ولی ای کاش میشد به عقب برگردیم و زمان متوقف بشه.
با این پستتون منو یاد بچگی ها انداختید
متاسفانه توی ایران اینجوری هست ! و هیچکس از بزرگ شدنش رازی نیست !
همه ما از این «ای کاش» ها زیاد واسه خودمون داریم ولی حیف که ...
آره بچگی دوران خیلی خوبی بود ...
من مامانمو میخوام
در این زمینه از دست من کاری بر نمیاد !
دقیقا"
دلم میخواد برگردم به 10 - 12 سال پیش
ولی نمیشه که.
رنگ و طرح و چیزای مورد علاقت برای قالب ـو بهم بگو من واست میسازم، اگه خواستی
آره حیف که نمیشه ...
واقعا !؟ آقا رضا شما چقد مهربونی ! آخه باعث زحمت میشه ...
بس کن بابا!
مشخصاتشو بگو
چشم
براتون پ.خ می کنم ...
یا خدا دیگه شما هم آقا محمد



رازی؟منظور همون راضی؟
اوا خاک عالم !

مگه چیه ؟!
البته من منظورم این بود که همه دلشون می خواد وقتی بزرگ شدن مثل زکریا رازی بشن ولی خب نمیشه دیگه !
قلت طای پی بود دیگه !
اوا خدا نکنه

اوخی اصلا کم نمیارید ها
خوشم میاد.منم اینطوریم اصلا کم نمیارم واس حرف
هیچی پیش میاد دیگه
دیگه چیکار کنیم دیگه